نظیر تنها شاعر کرد زبان عراقی

(۲۱]
می‌گویند: اطبا اثبات کرده‌اند
آدمی، بی دل نمی‌تواند زندگی کند
کاش می‌توانستم آدرس تو را به آنها می‌دادم
تا بفهمند در چه اشتباهی سرگردانند...


(۲۲)
فراق تو، تابت می‌کند
گاهی اوقات
خداوند، در این جهان هم،
دوزخ را به بنده‌اش نمایان می‌کند.


(۲۳)
عکست را در نزد خود نگاه داشته‌ام،
برای پاسخ به یاوه‌های آنهایی که می‌گویند:
دنیا چه جای زشتی‌ست!


(۲۴)
خاموش!
سکوتت،
روایت نفرین مرگ من است!


(۲۵)
چون تو را دیدم،
فهمیدم،
سن و سال، شرط پیری نیست!


(۲۶)
آزردن‌هایت را چون به یاد می‌آورم
شرمگین می‌شوم در پیشگاه شب‌هایی که
نفس نفس زنان،
دست به دعا بودم که تو سلامت باشی...


(۲۷)
من که هنگامه‌ی مرگم را نمی‌دانم،
اما در فکر آن زمانم که در قبر
مرا بازخواست می‌کنند: منتظر کیستی؟! به یاد چه کسی‌ی؟!


(۲۸)
می‌گویند: هیچکس زمان مرگ خود را نمی‌داند!
تو بگو که می‌روم،
تا من به آنها بگویم، که کی خواهم مرد!

(۲۹)
همین اندازه دلخوشم
که باور به چشمان خودت نمی‌کنی،
اگر روزی خودت را در قلب من ببینی...


(۳۰)
مطمئنم
اگر خودکشی گناه نبود،
دست به انتحار می‌زدم،
اگر تو را فراموش می‌کردم...


(۳۱)
دروغ‌ست که می‌گویند:
- آدمی با نفس کشیدن زنده است.
اکنون مدت‌هاست که تو نیستی و من هنوز زنده‌ام!.


(۳۲)
می‌گویند: آدمی حتا تمام دنیا را هم داشته باشد،
باز از حرص و طمع سیر نمی‌شود!
آنها، مرا ندیده‌اند،
آن لحظه که تو را داشته‌ام...


(۳۳)
اینجا نبودنت،
هیچ گله‌ای برایم نگذاشته
وقتی به عمر از دست رفته و
رخسار فرتوت خود می‌نگرم.


(۳۴)
وقتی می‌گویی: فراموشم کن،
آنگاه می‌فهمم،
آدمی به راحتی دست به خودکشی نمی‌زند.


(۳۵)
بعد تو
به هر سوی نبودنت می‌نگرم،
محتاج می‌شوم که به خود بنگرم و بفهمم،
من با چه اعجازی کماکان زنده‌ام؟!


(۳۶)
آنهایی که مدعی‌اند
فقط غروب‌ها، زمین تاریک می‌شود،
ایمان دارم، هرگز عزادار از دست دادن عزیزی نشده‌اند.


(۳۷)
مطمئنم که تابستان از راه خواهد رسید،
اما من هنوز که به رابطه‌مان فکر می‌کنم،
شال‌گردنم را محکم می‌کنم و
جرأت ندارم، دستم را از جیبم بیرون بیاورم...


(۳۸)
وقتی تو را از دست دادم،
تازه فهمیدم
که قرار نیست
خدا فقط در آن دنیا
جهنم را بر آدمی آشکار سازد...


(۳۹)
بزرگ شدن، هیچ چیزی را تغییر نداد!
در کودکی، در آرزوی فهمیدن نحوه‌ی گردش ماه و خورشید بودم
و الان هم در آرزوی گرفتن دست‌های تو...


(۴۰)
بعد تو،
تمام گریه‌هایم را بر روی یادگاری‌هایی کردم
که با خنده به من داده بودی...


(۴۱)
من همیشه از مرگ هراسان بودم،
اما نمی‌دانم چرا
هر روز به فکر فراموش کردن تو می‌افتم؟!


(۴۲)
گاهی اوقات
فراق کسی،
تو را به دنیا دیگر می‌کشاند و
از تمام درهای جهنم داخلت می‌کند.


(۴۳)
در انتظار آمدنت،
هر غروب
به خورشید می‌گویم:
- کمی دیرتر غروب کن!


(۴۴)
می‌گویند: خدا، فقط یکبار آدمی را به جهنم می‌اندازد،
اکنون که از دست دادنت را به یاد می‌آورم،
تمام غم و هم آن دنیا را فراموش می‌کنم.


(۴۵)
هرگز از رفتنت گله‌مند نمی‌شدم
اگر از ابتدا می‌گفتی:
رهگذری هستی...


شاعر: #نظیر_تنها
مترجم: #زانا_کوردستانی
دیدگاه ها (۰)

رضا کریم مجاور نویسنده‌ی بوکانی

محمدرضا بایرامی نویسنده‌ی اردبیلی

نظیر تنها

نظیر تنها شاعر کرد عراقی

دعای معجزه

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط